هم چیز در سایت تفریحی و تخصصی
در این وبلاگ در تمام مطالب از جمله زندگینامه ها اس ام اس عکس اخبار جالب بازی فيلم اینترنت و ....

تصوير فتح

روشنان ، در چشمه‏ى جان تو، گوهر ديده‏اند

در دل هر ذره خاكت، جوش كوثر ديده‏اند

در شبستان خيالت ، نقش لبخند سحر

در پگاه لعل فامت ، مهر خاور ديده‏اند

سرخوشان كوى تو آيات مهرو، مردمى

روشن از نور صفا، در لوح باور ديده‏اند

نيست در ديباچه‏ى ياد تو، جز تصوير فتح

آنچه در پيكار، شيران دلاور ديده‏اند

نام خونين ترا در پهنه‏هاى شور عشق

با نثار خون به جولانگاه خنجر ديده‏اند

نخل‏هاى سر فرازت ، در شهيدستان زخم

سروهايت را به خون آغشته پيكر، ديده‏اند

اين يكى را در شرارى از عطش افروخته

و آن دگر را ، غرقه در موج شناور ديده‏اند

آتش اشك تو توفان زد به جان كهكشان

شعله‏ى آه ترا در چشم اختر ديده‏اند

با شقايق‏هاى سوزان ، همنفس برخاستى

دامنت را تا به آذين، لاله گستر ديده‏اند

دشمنانت چون خوارج ، گر به خاك افتاده‏اند

برقى از تيغ شرر افروز حيدر ديده‏اند

در مصاف حق و باطل كافر بعثى چه ديد؟

ديد آن بازو، كه در پيكار خيبر ديده‏اند

خرما شهرى كه با خون شهيدانش زلطف

خاك فردوس معلا را مخمر ديده‏اند

باش چون كوه استوار، اى باره‏ى آزادگى

كز بلنداى تو رايات مظفر ديده‏اند

آستانت جلوه‏گاه نور احمد كرده‏اند

پايگاهت ، محكم از الله واكبر ديده‏اند

 



           
26 / 10 / 1392برچسب:, :: 12:0
داریوش هاشمی

اى وطن

عاقبت اى خاك جان‏بخش وطن، مى‏سازمت

گر هزاران ره شوى ويرانه، من مى‏سازمت

گاه بيلم در كف و گاهى قلم، يعنى كه من

با قلم با بيل، اى خاك كهن، مى‏سازمت

آب اگر سفيانيان عصر بستندم به روى

من به آب اشك چشم خويشتن ، مى‏سازمت

من قوى بازويم و با آبرو و كارگر

با غبار صورت و خون بدن، مى‏سازمت

خصم گر همچون شهيدان پيكرم در گور كرد

من برون از گور گشته ، با كفن، مى‏سازمت‏

من سليمان، صاحب خوانم نى‏ام من خشتمال

هستم و بر رغم خصم اهرمن، مى‏سازمت

 



           
26 / 10 / 1392برچسب:, :: 12:0
داریوش هاشمی

ديار يار

گفتمش عزم ديار يار دارى؟ گفت: آرى‏

گفتمش با درد هجرش سازگارى؟ گفت: آرى

گفتمش با يار چونى؟ گفت: با يادش بسازم‏

گفتمش بر وصل او اميدوارى ؟ گفت: آرى.

گفتم از عهدى كه بستى آگه استى؟ گفت: هستم

گفتمش بر عهدت اكنون استوارى ؟ گفت : آرى

گفتمش سودت در اين سودا چه باشد؟ گفت: عشقش

گفتم آگاهى ز سر عشق دارى؟ گفت : آرى

گفتمش اين راه را پايان چه باشد؟ گفت : هستى

گفتمش ره سوى هستى مى‏سپارى ! گفت : آرى

گفتمش شاهد چه دارى؟ گفت: بسيار است بسيار

گفتمش جزئى از آن را مى‏شمارى ؟ گفت : آرى

گفتمش برخوان حديث عشق ، خط خون رقم زد

گفتمش نقش شهادت مى‏نگارى ؟ گفت : آرى

گفتمش نقش شهيدان چيست ؟ گفت : آزاد مردى

گفتمش آزادگى را پاسدارى ؟ گفت : آرى

گفتمش هادى راهت كيست؟ گفت: از نسل احمد (ص)

گفتمش شيداى آن والا تبارى ؟ گفت: آرى

گفتمش گو نام پاكش؟ گفت: روح‏الله خمينى

گفتمش دارى عجب نيكو شعارى ، گفت: آرى

گفتم اين پير توانا كيست، گفتا قلب اسلام

گفتمش اسلام را داده است يارى؟ گفت: آرى

گفتمش كارى حسينى مى‏كند؟ گفت : مسلم‏

گفتمش پر حجت بر اين گفتار دارى؟ گفت : آرى‏

گفتمش او نايب مهدى (عج) است؟ گفتا: نيست جز اين

گفتمش هست از محمد (ص) يادگارى گفت : آرى

گفتم او را كيست پشتيبان به عالم ؟ گفت : يزدان

گفتمش او را به يزدان مى‏سپارى؟ گفت : آرى

گفتمش «مردانى» از كويش چه جويى؟ گفت : وصلش

گفتمش بر آرى او گفتى آرى؟ گفت آرى



           
24 / 10 / 1392برچسب:, :: 12:51
داریوش هاشمی

داغ لاله

هنوز از نفسم آه و ناله مى‏جوشد

ز دشت سينه من داغ لاله مى‏جوشد

مگو كه لاله نرويد دگر زمستان است‏

ز فرط داغ، دل من شقايقستان است‏

كجاست همنفسى تا بگويم از سر درد

كه داغ با دل خونينم اين دو روزه چه كرد

كجاست همنفسى تا ز سوز جان گويم‏

ز آتشى كه مرا سوخت استخوان گويم‏

در اين ديار كه هم ناله‏اى نمى‏جويم‏

غمم به چاه گريبان خويش مى‏گويم‏

بيا تو اى دل من باز همنوايم باش‏

غريبه‏اند خلايق، تو آشنايم باش‏

قلم نهاده قدم در خط جنون اى دل‏

بريز در رگ آن، جرعه جرعه خون اى دل‏

اشارتم نكن از راه مصلحت به سكوت‏

كه خشم سينه زند، سنگ عاقبت به سكوت‏

مگو به من كه نگويم خيانت زر را

غريب مردن و تنهايى اباذر را

زمن مخواه برادر، كه لب فرو بندم‏

به جاه و جيفه نشايد كنند پابندم‏

بهل كه دار كنم رشته‏ى كلامم را

بلندتر بزنم حرف ناتمامم را

اگر چه خواسته ما را زمانه بى‏غم و درد

من از قبيله قابيليان نيم، اى مرد

من از عشيره عشرت طلب نخواهم بود

براى راحت تن، يار شب نخواهم بود

هنوز زمزمه عاشقان به گوش من است‏

پيام خون شهيدان حق به دوش من است‏

هنوز مى‏شنوم من صداى «چمران» را

كجا كنار گذارم سلاح و قرآن را

هنوز در سر من هست شور جانبازى‏

قلم قدم نزند جز به راه «خرازى»

زبند بند دلم همچو نى نوا دارم‏

نوايى از نى بشكسته «رضا» دارم‏

«رضا» كه ياور حق بود و دشمن بيداد

مؤذنى كه اذان جهاد سر مى‏داد

برآى، اى نفس آتشين ز سينه برآ

به گلستان شهيدان عشق روى نما

به روح پاك شهيدان رسان سلام مرا

به دوستان شهيدم بگو پيام مرا

بگو به ما ز وفا باز يك اشاره كنيد

به روز ما و غريبى ما نظاره كنيد

اگر كه جسم شما چاك چاك از تير است‏

ز طعنه بر دل ما زخم‏هاى شمشير است‏

ز داغ لاله رخى همچو نينوا دارم‏

ندايى از نى بشكسته رضا دارم‏

هنوز هست به يادم حماسه‏اى زان مرد

چو بست قامت مردانه‏اش براى نبرد

زمهر، همسر او غنچه‏اى به دستش داد

كه از زيارت فرزند خود شود دلشاد

تبسمى زد و گفت اى عزيز جان پدر

مده فريب مرا با نگاهت اى دختر

مكن فريفته‏ى چشم خود نگاه مرا

مساز منحرف اى نور ديده، راه مرا

فداى چشم تو گردم مشو عنان گيرم‏

زحلقه‏هاى تعلق مكش به زنجيرم‏

مبند، اى گل نشكفته بال پروازم‏

مدار از ره ايثار و عاشقى بازم‏

بسيجيان پس از جنگ و جبهه، صحت خواب‏

بلند بود چو پهناى جبهه وسعت خواب‏

دعا كنيد كه ايمانتان محك نخورد

به صفحه دلتان باز مهر شك نخورد

چه روى داده كه ديگر ولى نمى‏خواهيد

چو خلق كوفه حسين (ع) و على (ع) نمى‏خواهيد

شما كه گاه خطر خويش را به خواب زديد

عرق ز شرم نكرديد و بر رخ آب زديد

زمان چاشت چو از خواب خوش بلند شديد

شديد وارث خون برادران شهيد!

مگر زخواجه نخوانديد اين روايت را

حديث نفس نكرديد اين حكايت را

«من خراب كجا و ره صواب كجا

ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا»

 



           
24 / 10 / 1392برچسب:, :: 12:50
داریوش هاشمی

رمز عشق

بايد براى جنگ شعرى تر سرايم

بايد زكان طبع خود گوهر سرايم

وقتى كه خون گردد نيام تيغ و خنجر

ديگر چرا از تيغ و از خنجر سرايم

از شب گذشتم اينك از روزم سخن‏هاست

از شك گذشتم اينك از باور سرايم

فتح‏المبين ، بيت‏المقدس، خيل والفجر

وصف طريق‏القدس يا خيبر سرايم

رويم سيه در پيشگاه عشق اى دوست

بايد به وصف عشق زين بهتر سرايم

اى عشق يارى كن كه من با جوهر خون

اين بيت زيرين را به لوح زر سرايم

شمشيرها گر خون من احياى دين است

در بر بگيريدم كه رمز عشق اين است

لبيك يا رهبر بگو لبيك لبيك

در محضر داور بگو لبيك لبيك

چون «بوذر» و «ياسر» برو در ورطه‏ى خون

چون «اكبر» و «اصغر» بگو لبيك لبيك

بگذر از اين ما و منى‏ها اى برادر

در جبهه‏ى باور بگو لبيك لبيك

در «دجله» چون «سقا» برو از بهر طفلان

بى‏دست و پا و سر بگو لبيك لبيك

با شيون خواهر بكن آهنگ رفتن

با ضجه‏ى مادر بگو لبيك لبيك

با خنده بر دشمن بزن پيكان تحقير

با بوسه بر خنجر بگو لبيك لبيك

از گوشه‏ى مسجد به سوى جبهه بشتاب

در مشهد سنگر بگو لبيك لبيك

اين شعر را با من بخوانش بى‏تكلف

اين بيت را از بر بگو لبيك لبيك

شمشيرها گر خون من احياى دين است

در بر بگيريدم كه رمز عشق اين است

 



           
24 / 10 / 1392برچسب:, :: 12:50
داریوش هاشمی

افسانه جنگ

نقش خون طرح گل بود بر سنگ، بچه‏ها يادتان مانده يا نه

با تبار گل لاله هم رنگ، بچه‏ها يادتان مانده يا نه

روزگارى علم دوشمان بود ، روز و شب‏ها قلم دوشمان بود

يادمان بود فرسنگ فرسنگ ، بچه‏ها يادتان مانده يا نه

آن طرف جبهه بود و شط خون، بوى باروت و دود و شط خون

اين طرف مادران با دلى تنگ بچه‏ها يادتان مانده يا نه

آن طرف گرد ناديده‏اى بود، سيزده ساله «فهميده‏اى» بود

يار پيران صورت پرآژنگ، بچه‏ها يادتان مانده يا نه

مردهاى كفن‏پوش زخمى ، نوجوانان خودجوش زخمى

ياس و داس و شب تار و نيرنگ، بچه‏ها يادتان مانده يا نه

صوت تكبير بود و شب رزم ، غرش تير بود و شب رزم

كاروان در مسير شباهنگ ، بچه‏ها يادتان مانده يا نه

نغمه‏اش نام زهرا (س) در آن بود ، رمز «انا فتحنا» در آن بود

شروه مى‏خواند مردى خوش آهنگ ، بچه‏ها يادتان مانده يا نه

شهرزاد شما آنچه گفته است ، نيست افسانه حرفش درست است

آنچه امشب شنيديد از جنگ، بچه‏ها يادتان مانده يا نه

 



           
24 / 10 / 1392برچسب:, :: 12:49
داریوش هاشمی


بسيج غزل

دوباره دلم فال غم مى‏زند

كنار شهيدان قدم مى‏زند

و دست قنوتم به باغ غزل

شقايق، شقايق ، قلم مى‏زند

چه باغى ! كه با انقلاب درخت

سكوت زمين را به هم مى‏زند

چه باغى! كه با ذوالفقار قلم

شبيخون به قلب ستم مى‏زند

به فرمان شاعر، بسيج غزل

قيام فلق را رقم مى‏زند

و با لشكر آه و اشك و جنون

به قاف حقيقت علم مى‏زند

بيا روى هر واژه سنگر زنيم

كه باطل قدم در عدم مى‏زند

 



           
24 / 10 / 1392برچسب:, :: 12:48
داریوش هاشمی

 

جهاد

 

مثنوى مردان جنگ

به نام خداوند مردان جنگ‏

كه كردند بر دشمنان عرصه تنگ‏

به نام خداوند ياران دين‏

زشك رسته مردان اهل يقين‏

به نام يلان محمد (ص) نژاد

كه شد شورشان غبطه‏ى گردباد

على صولتانى كه در خون شدند

به يك نعره از خويش بيرون شدند

به نام غيوران زهرا (س) نسب‏

زخود رستگان به حق منتسب‏

حسن (ع) مذهبان صبور آمده‏

مى زهر نوشان آن ميكده‏

خراباتيان حسين (ع) آشنا

گرفته به كف رايت كربلا

اگر دم فرو بندم از ذكرشان‏

رها نيستم يكدم از فكرشان‏

من و ياد ياران كه سر باختند

ولى بر ستم گردن افراختند

سحرگاه اعزام يادش بخير

و «گردان» گمنام يادش بخير

لباسى كه خاكى‏تر از خاك بود

ولى چون دل عاشقان پاك بود

الهى به مستان بربط شكن‏

به مردان طوفانى خط شكن‏

الهى به «گردان زيد و كميل»

دليران چون رعد و طوفان و سيل‏

به آنان كه بى‏پا و سر آمدند

شهيد از ديار خطر آمدند

به مفقود و جانباز و ايثارگر

كه شد تيغشان بر عدو كارگر

به مردان در كنج محبس قسم‏

به «والفجر و بيت‏المقدس» قسم‏

به دلتنگى «كربلاى چهار»

به ياران گمگشته و بى‏مزار

به «فتح‏المبين» و به «فتح‏الفتوح»

به طوفان، به كشتى، به دريا، به نوح‏

به «مرصاد» و مردان مرگ آفرين‏

منافق ستيزان تيغ آتشين‏

به آنان كه پروازشان تا خداست‏

مرا بر خدا و ولى التجاست‏

هلا تا نپرسى ز سربازى‏ام‏

كه من كشته‏ى عشق «خرازى»ام‏

خوشا «باكرى» با دل عاشقش‏

كه رگبار بستند بر قايقش‏

خوشا همت «حاج همت» خوشا

خوشا شور و شوق شهادت، خوشا

خوشا فهم «فهميده‏ى» نوجوان‏

كه بى‏قدر بودش تمام جهان‏

خوشا شور «قربانعلى عرب»

گه رقص مرگ و جنون و طرب‏

كه «فهميده» را ديد در قتلگاه‏

ز نارنجك آن دم كه ضامن كشيد

به زير زره‏پوش خود را فكند

گوارايى شهد خون را چشيد

و «خرازى» انگار عباس بود

كه شد قطع دستش به ميدان رزم‏

شبى نيز سوى خدا پر كشيد

شد اين گونه جاويد آن كوه عزم‏

به كارون و اروند تا پل زديم‏

گذشتيم از خويش تا رزمگاه‏

در آن سوى، دشمن كمين كرده بود

پراكنده چون ابرهاى سياه‏

چو طوفان وزيديم و بر هم زديم‏

ز خار و خسان خواب و آرام را

خليج از تب و تاب ما موج زد

نوشتيم با خون سرانجام را

خطر بود و شط بود و غواص‏ها

سلاحى به جز عشق و ايمان نبود

ز نيزارها بى‏صدا رد شديم‏

صدايى به جز صوت قرآن نبود

خدا يار مردان درد آشناست‏

كه جان‏هايشان با نبرد آشناست‏

گذشتند از هشت خان بلا

شد از خونشان دشت‏ها كربلا

پس از جنگ ما باز استاده‏ايم‏

كه كوهيم و آتشفشان زاده‏ايم‏

اگر پا و گر سر زكف داده‏ايم‏

چو لب واكند حيدر، آماده‏ايم‏

كه گيريم جان بدانديش را

بسوزيم ملك ستم كيش را

بخوان تيغ عريان هماورد را

كه گردن زنم خيل بى‏درد را

برافشانى از خويش اگر گرد را

به دوزخ فرستيم نامرد را

كه رسم جوانمردى احيا شود

قلندر وشى پيشه‏ى ما شود

غريبانه مردم تفنگم كجاست؟

خشابم، قطار فشنگم كجاست؟

دلم، سنگرم، خاكريزم چه شد؟

بگوييد نعش عزيزم چه شد؟

به هر ناكجا چو تجسس كنم؟

چقدر اين زمين را تفحص كنم؟

برادر بگو لشكر «نصر» كو؟

شهيدان تيپ «وليعصر» كو؟

كه افكند در كار مردن گره؟

كه گم گشت «گردان ضد زره؟»

پس از جنگ صبر از خدا خواستم‏

زمين خوردم اما به پا خاستم‏

بيا يك تپش غوطه در خون بزن‏

قدم بر سر هفت گردون بزن‏

جنون كن كه از اين همه احتياط

بلرزد قدم‏هايمان در صراط

و ايمان بياور به خون و جنون‏

كه اين است «قد افلح المؤمنون»

برادر بمان در پناه خدا

كه من می‏روم التماس دعا...

 

 

 



           
24 / 10 / 1392برچسب:, :: 12:47
داریوش هاشمی

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هم چیز سایت تفریحی و آدرس dfi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 69
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 69
بازدید ماه : 70
بازدید کل : 24389
تعداد مطالب : 65
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1